سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه اندیشناک پایان است، از فرو رفتن در آنچه نمی داند، باز ایستد و هرکه ندانسته به کاری بشتابد، خود را خوار کند [امام صادق علیه السلام]

سلما

کاش می‌تونستم برات بنویسم. کاش می شد از دردم با تو بگم . اما می‌دونم اگر از دردم بنویسم، درد خودم که درمون نمی‌شه هیچ، درد تو رو هم زیاد می‌کنم.  کاش چاره‌ای برای دردم پیدا می‌کردم.  کاش چاره‌ای برای درد تو پیدا می‌کردم. کاش می‌تونستم مرهمی برای دردت باشم. کاش می‌تونستم کمکت کنم. کاش منو محرم رازت می‌دونستی.  توئی که حسرت آشنایی بیشتر رو بر دلم گذاشتی. نمی تونم چیزی بگم . فقط اینو می‌گم که سخت دلم گرفته.

اون روزی که با تو آشنا شدم، اون روزی که تو از خودت گفتی، اون روزی که تو با من درد‌دل کردی، اون روز که از غصه‌هات گفتی، با خودم فکر کردم که حتما باید راهی پیدا کنم برای کمک کردن به تو. برای کم کردن بار غصه‌هات. اما من اشتباه می‌کردم!!!! اصلا قرار نبود که از بار دردهات کم بشه. اگر هم قرار بود، من کاره‌ای نبودم. بعد از گذشت مدتی، متوجه شدم که تو خیلی بالاتر از این حرفهایی. تو اگه از دردها می‌نویسی، اگه از غصه‌ها صحبت می‌کنی، به این معنا نیست که انتظار کمک از کسی داشته باشی. چرا که فهمیدم، تو صبر رو هم به زانو درآوردی. تو استقامت را با همه وجودت درک کردی. پس این وسط من دیگر چه کار می‌تونستم بکنم. جز اینکه به بودن با تو عادت کنم. به شنیدن حرفهات، غصه هات، گریه هات و خنده هات. الان احساس می کنم که من به تو محتاج‌ترم تا تو به من. من به تو مشتاق‌ترم. اما این یکی رو دیگه نمی دونم که تو هم به من مشتاقی یا نه؟ اگر جوابت «نه» باشه، من چکار باید بکنم؟ یعنی تو دلت میاد که همینجوری منو رها کنی. اشکها و گریه های منو نادیده بگیری و راه خودت رو بری. حالا که کار از کار گذشته، حالا که توی یه قسمت از دلم جای گرفتی، حالا که هر بار اسمت، یادت و ... را به یاد میارم، دلم نزدیکه که پرواز کنه، دلت میاد که همه اینها رو نادیده بگیری و بگی من نیستم...


سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی

دل زتنهایی به جان آمد خدا را همدمی




سلما ::: سه شنبه 85/11/24::: ساعت 9:24 عصر

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ