خانم مصطفوی: مادر شما مطمئن هستید که امام صیغه نکرده بودند؟
همسر امام: ایشان اصلا زن ندیدهبودند، بعدا خودشان به من گفتند. خود آسیداحمد به آقاجانم گفته بود که خانمها درست میگویند. گفته بود به من اطمینان داری یا نه؟ اگر به من اطمینان داری من ایرادهای این زنها را قبول دارم و خودم میروم خمین و تحقیق میکنم و میپرسم ببینم که وضع زندگی اینها چگونه است؟ آسیداحمد هم رفت خمین منزلشان را دید. منزلشان مفصل و آبرومند است. دو تا حیاط تو در تو و خیلی خوب و خوش برخورد و آقامنش بودند و قضیه را به آقای هندی برادر بزرگ آقا میگوید و میپرسد که حقوق چقدر است و آیا ازدواج کرده یا نه؟ آنها میگویند که زن و بچه ندارد، حتی صیغه هم نکردهاست و ما نشنیدهایم و بودجهی او ماهی 30 تومان است که از ارث پدر دارد. وقتی آسیداحمد میآید و به آقاجانم میگوید خوب اگر پنج تومان کرایه بدهد مسألهای نیست و رضایت میدهد و بعد هم که من آن خواب را دیدم.
خانم مصطفوی: مادرجان! شنیدم عروسی شما در ماه مبارک رمضان بوده، در حالی که رسم نیست در ماه رمضان ازدواج کنند. چرا؟
همسر امام: چون درسها تعطیل بود.
خانم مصطفوی: یعنی حضرت امام تا این حد به درس مقید بودند که حتی برای ازدواجشان حاضر به تعطیل کردن درس نبودند؟
همسر امام: بله مقید بودند. گفتند چون درسها تعطیل است. من نزدیک تولد حضرت صاحب این خواب را دیدم و به آقاجانم رضایت من را گفتند. آنها هم اول ماه رمضان آمدند.
خانم مصطفوی: عقد و عروسیتان چطور بود؟ مفصل بود؟ یا ساده برگزار شد؟ادامه مطلب...
ادامه مصاحبه دختر حضرت امام با مادر گرامیشان:
خانم مصطفوی: مادر از خواستگاری بفرمایید، خواستگاری چگونه انجام شد؟
همسر امام(س): این باعث شد که آسید احمد آمد خواستگاری. برای قبول خواستگاری حدود 10 ماه طول کشید چون من حاضر نبودم به قم بروم. آن زمان هم که خانه پدرم میرفتم، بعد از 10- 15 روز از مادربزرگم میخواستم که برگردیم. چون قم مثل امروز نبود. زمین خیابان، تا لب دیوار صحن قبرستان بود، کوچههای باریک و ...، زیاد در قم نمیماندم. به این خاطر بود که زود از قم میآمدم و آن دو ماهی که آقا مرا به زور نگهداشت، خیلی ناراحت بودم. مراحل خواستگاری شروع شد. آقاجانم میگفت: «از طرف من ایرادی نیست و قبول دارم. اگر تو را به غربت میبرد، آدمی است که نمیگذارد به قدسیجان بد بگذرد». روی رفاقت چند سالهاش روی آقا شناخت داشت. من میگفتم که اصلاً قم نمیروم و جهاتی بود که میل نداشتم به قم بروم.
خانم مصطفوی: پس چطور شد که به قم رفتید؟ ظاهراً خواب دیدید اگر یادتان هست بفرمایید.
همسر امام(س): خوابهای متبرک دیدم، چند خواب، خوابهایی دیدم که فهمیدم که این ازدواج مقدر است. آن خوابی که دفعهی آخری دیدم که کار تمام شد حضرت رسول – امیرالمؤمنین و امام حسن را در یک حیاط کوچکی دیدم که همان حیاطی بود که برای عروسی اجاره کردند.
خانم مصطفوی: یعنی شما در خواب خانهای را دیدید، و بعد از مدتی خانهای که برای عروسی شما اجاره کردند، همان بود که شما قبلاً در خواب دیده بودید؟ادامه مطلب...
مطالب زیر را از مجله «پیام زن» انتخاب کردم. برایم خیلی جالب بود. چرا که دختر حضرت امام با مادرشان مصاحبه میکنند و در آن حرفهایی میزنند که شاید برای ما آموزنده باشد. البته چون این مصاحبه کمی طولانی است، تصمیم گرفتم که آنرا در چند قسمت، در وبلاگم بیاورم:
وقتی از «آقا» سخن میگوید، چشمهاییش پر از اشک میشود آنگاه که مهربانیهایش را به زبان میآورد، بغض در گلو، مانع گفتگوست و وقتی به ناملایماتی که بر «او» رفته میرسد، چهره در دست پنهان میکند که حکایت از شکستن بغض دارد...
جدایی سخت است و پس از پنجاه و چند سال، بسیار سختتر از روز اول، و سختتر از آنکه مجبور باشی رنج این دوری را با «فرزند» بگویی و دل را با یاد «پدر» به درد آوری...
تا به حال در گفتهها و نوشتههای بسیاری، ویژگیها و خصوصیات امام راحل از زوایای مختلف تشریح شده است. اما بعد رفتار خانوادگی آن عزیز و نگاه و نگرش وی به زن و زندگی، کمتر و یا هیچ مورد بررسی و تحلیل واقع نشده که این خود قابل تأمل است.
حاجیه خانم «قدس ایران» ثقفی، همسر گرانقدر حضرت امام خمینی حدود هشتاد سال از عمرشان میگذشت. این گفتگو که توسط سرکار خانم دکتر مصطفوی، فرزند محترم ایشان،در سال 1373 صورت گرفته، دارای نکاتی بس خواندنی میباشد.
خانم مصطفوی: مادر جان سلام علیکم. امیدوارم مرا ببخشید، میخواستم اگر موافقت میفرمایید مختصری از زندگی مشترکتان با حضرت امام و قبل از ازدواج خود و اینکه در چه خانوادهای متولد شدهاید و خانواده تان از نظر علمی و اقتصادی چگونه بودند برای ما توضیح بفرمایید.
همسر امام (س): سلام علیکم. بسم ا... اگر بخواهم از وضعیت خانوادگی خود بگویم باید از چند نسل قبل شروع کنم. پدرم حاج میرزا محمد ثقفی از علمای تهران بود که از ایشان، آنطور که من اطلاع دارم، تفسیر نوین در چند جلد باقی مانده است و بیشتر مشغول تألیف کتاب بودند و کمتر به امور آخوندی مثل گرفتن وجوهات شرعیه و ارتباط با بازاریان و امثال آن اشتغال داشتند، البته نماز جماعت داشتند و پیش نماز بودند و ضمناً چون «خانمجان» من هم متمول بود، احتیاج نداشت. پدر ایشان میرزاابوالفضل تهرانی از نوابغ زمان خود بود که در جوانی، حدود چهل و چند سال زندگی، فوت کرد. میرزا ابوالفضل هم صاحب کتاب «شفاءالصدور» است که شرحی بر زیارت عاشوراست. آقا (امام«س») میگفتند که میرزاابوالفضل از بزرگان بودهاند و از ایشان کتاب شعری هم به زبان عربی چاپ شده است.
خانم مصطفوی: مادر جان درباره وضعیت خانوادگی خودتان از طرف مادری هم توضیح بفرمایید.ادامه مطلب...