آخرین قسمت از مصاحبه دختر حضرت امام با همسر گرامی امام راحل
خانم مصطفوی: مادر ناراحت نشوید اگر یادآوری آن دوران شما را تا این حد ناراحت کند من مجبور میشوم سؤالی نکنم. خواهش میکنم، شما همیشه صبور بودید یادم هست که وقتی من رسیدم شما لرز کرده بودید و در جواب احوالپرسی من خیلی محکم جواب دادید که حالم خوب است اما نمیدانم چرا میلرزم و من در تمام این سالها هر وقت یاد آن لحظه میافتم از مظلومیت آن روز شما منقلب میشوم. خوب مادرجان نفرمودید مُهر و کلید را چه کردید و چگونه آن را به امام برگرداندید؟
همسر امام: قایم کردم تا زمانی که آقا رفتند عراق، از نجف نامهای به من نوشتند که مُهر را به یک آدم امینی بدهید برایم بیاورد و من با آقای اشراقی در میان گذاشتم و ایشان گفتند آقای آشیخ عبدالعلی قرهی گذرنامه دارد و مورد اطمینان است. من هم نامهای نوشتم و مهر و کلید را به او دادم. او هم برد نجف و به آقا داد.
خانم مصطفوی: این که حضرت امام مُهر خود را فقط به دست شما داده بیانگر اطمینانی است که ایشان به شما داشته که تا چه اندازه استوار و رازدار هستید و اینکه شما در تمام این مدت با هیچ کس آن را در میان نگذاشتهاید، نشانهی امانتداری شماست، و الا حضرت امام میتوانستند بگویند که مُهر را به کس دیگری تحویل بدهید. لطفاً بفرمایید که آیا حضرت امام از اقامتشان در ترکیه برای شما تعریف کردهاند؟
همسر امام: شهر «بورسا» محل اقامت آنها بوده، ظاهراً خوش آب و هوا هم بودهاست. یک مأمور ایرانی به نام حسنآقا که ساواکی و اهل ساوه بوده، همراه آقا به ترکیه رفته بود و زن و بچهاش در ایران بودند، خیلی ناراحت بود و در واقع او هم تبعیدی بود. او به اتفاق یک مأمور ترک که نامش «علیبیک» بود مراقب آقا بودند. بعد که داداش (آقا مصطفی – خانم به زبان دخترانشان به او – داداش هم میگفتند) را تبعید کردند، گاهی با هم بیرون میرفتند؛ ولی آقا بیشتر در منزل بودهاند و مشغول کار خود بودند و کتاب «تحریرالوسیله» را مینوشتند.
خانم مصطفوی: رژیم شاه با داداش چه کرد؟
همسر امام: داداش هم بعد از بازداشت آقا، رفت منزل آیتالله مرعشی نجفی و مردم هم دورش جمع شدند. رژیم چون دید وجود مؤثری است او را هم بازداشت کرد. دو ماه در قزلقلعه او را زندانی کردند و بعد ایشان را بردند ترکیه.
خانم مصطفوی: شما با رفتن داداش موافق بودید؟
همسر امام:نه
خانم مصطفوی: من یادم هست که موقع رفتن آمده بود خدمت شما و من در پیچیدن عمامهاش به او کمک میکردم. شما با رفتن او مخالف بودید و میگفتید: «آقا که مبارزه میکند و با شاه مخالفت کرده، سنی از او گذشته؛ اما تو، جوانی. زن و بچه داری. زن تو حامله است، من با زن تو چه کنم» و داداش چون مجبور به رفتن بود میخواست شما را ناراحت نکند. میگفت شما اینجا دور هم جمع هستید اما آقا تنهای تنهاست، من باید پیش او بروم و بالاخره هم او را بردند و چه روز تلخی و سختی بود، یادتان میآید؟ (همسر امام (س) با گریه تأیید میکنند).
معذرت میخواهم، این یادآوریها برای همه دردناک است. حالا بفرمایید آقا چگونه به عراق رفتند و چه اتفاقاتی در راه ترکیه به عراق افتاده است. کمتر کسی در این باره سخن گفته است. شاید داداش یا آقا برای شما تعریف کرده باشند. چون اکثر آقایان بعد از رفتن آقا به عراق خدمت امام رسیدهاند و خاطرهی چندانی ندارند.
همسر امام: بعد از آزادی، یعنی تمام شدن دوران تبعید آقا در ترکیه به او گفتهاند به ایران میروی یا عراق؟ اما نگذاشتهاند خودش تصمیم بگیرد، گفتهاند باید به عراق بروید ایشان هم که وارد عراق میشوند میگویند اول به زیارت کربلا میروم، بعد میروم نجف، در مدت این سه چهار روز که در کاظمین بودهاند، سامره هم میروند. یک آقایی که در کربلا خانه داشته است و تابستانها ییلاق به کربلا میرفته است آقا را به خانه خودش در کربلا دعوت میکند و آقا سه روز هم در منزل او میماند تا حاجشیخ نصرالله خلخالی که از دوستان آقا بود و از صرافان عراق، بلکه صراف نصف ممالک عربی دیگر هم بود برای آقا در نجف خانهای تهیه میکند. در کربلا هم، آقا به منزل آشیخ نصرالله وارد شدند و سه روز ماندند او به طلبهها و مردم گفته است که بروید برای امام خانه تهیه کنید و اثاث بخرید تا آقا منزل شخص دیگری وارد نشوند. اثاثی که خریده بودند: فرش کهنه، گلیم کهنه، سه چهار دست رختخواب، سماور، یک گونی شکر، یک صندوق چای،چهل استکان و نعلبکی جورواجور برای پذیرایی از جمعیت با چای، چهار سینی، و چهار دست ظرف غذاخوری، به آقایان هم اطلاع داد که بیایند در همان حیاط که 5 متر در 6 متر بود بنشینند و آقا از کربلا به منزل خودشان وارد شدند و در آنجا 14 سال زندگی کردند. منزل خیلی کوچک بود. آشپزخانه به اندازهی یک تشک بود. دیگ غذا میگذاشتیم در حیاط و غذا میکشیدیم، چون آشپزخانه جا نداشت. دو اتاق پایین داشت هر کدام 4×3 و دو اتاق بالا داشت که یکی قابل استفاده نبود. یکی از اتاقها را فرش کردیم برای آقا و خانهی پهلویی را هم اجاره کردند برای بیرونی آقا. اصولاً خانهی کوچک و کهنهای بود.
خانم مصطفوی: مادرجان! اگر چه از صحبتهای شما استنباط میشود که از نظر اقتصادی در زندگی با حضرت امام تحت فشار بودهاید ولی با کمال قناعت و بردباری آن را تحمل کردهاید، اما فکر نمیکنید خودتان و همینطور فرزندانتان از نظر اعتقادی و اخلاقی متأثر از امام هستید؟
همسر امام: بله، روحیهی آقا، حرکاتش و صحبتهایش، همه اینها در بچهها اثر گذاشته بخصوص دیانت آقا. بچههای من خیلی متدین هستند، واقعاً متدین هستند و من از این بابت شاکر به درگاه خدایم، اینها همه اثر وجود آقاست.
خانم مصطفوی: این اثر را در خودتان هم احساس میکنید؟
همسر امام: اثر داشته. برخورد و رفتار، دیانت و تقوای ایشان در من نیز چون فرزندانم اثر داشته. اما از نظر اخلاقی و خلقی در بچههایم بیشتر اثر گذاشته؛ یعنی در بچههایم هست ولی در خودم نه. در من از جهت اخلاق تأثیر نکرده، من خودم همان هستم که بودم.
خانم مصطفوی: آیا فکر میکنید اگر یک شوهر بیایمان داشتید از نظر حسن اخلاق و ایمان همینطوری بودید که الان هستید؟
همسر امام: در دیانت ضعیف میشدم همینطوری که حالا قوی شدهام. من در واقع در دیانت تقویت شدم.
خانم مصطفوی: از نظر اخلاقی، صرفنظر از دیانت مثلاً نشنیدید که حضرت امام از شما یا بچهها بخواهند که مواظب رفتار یا گفتارتان باشید؟
همسر امام: تذکر میدادند که مواظب اخلاق و سیرت خود باشید. خودتان را نگیرید و تکبر نکنید. هیچ کدامشان حتی خود من که خانم امام هستم روی اعتبار احترام امام، تکبر ندارم. اصلاً یادمان نمیآید که این مسأله مطرح بوده باشد که، خانوادهی امام هستیم، یا دخترانم خودشان را بگیرند نه، اصلاً اینطور نیست.
خانم مصطفوی: در مورد تذکرات اخلاقی و نکات تربیتی چه به خاطر دارید؟
نه، یادم نیست، کم نصیحت میکردند. از هفت سالگی در تربیت دینی دقت داشت یعنی میگفت از هفت سالگی نماز بخوان. میگفت اینها (بچهها) را وادار به نماز کن تا وقتی 9 ساله شدند عادت کرده باشند. من به ایشان میگفتم تربیتهای دیگرشان با من، نمازشان با شما. شما بگو، من که میگویم گوش نمیکنند. خودشان مقید بود و میپرسید، اما همین که میگفتند خواندم، قبول میکردند. کنجکاوی نمیکردند.
خانم مصطفوی: شما معتقدید بیشترین نقشی که امام در تربیت بچهها و خانواده داشتند تحکیم اعتقادات مذهبی و ایمانی آنها بوده است؟
همسر امام: بله، اخلاق و ایمان را از ایشان دارید، اما سلیم بودن و سازگار بودن در زندگی با شوهرانتان را از من دارید.
خانم مصطفوی: مادر! بعد از رحلت امام، روال زندگی شما و رفتار بچهها با شما و برخورد مسؤولین با حضرتعالی چگونه است؟
همسر امام: بعد از رحلت امام برخورد مسؤولین خیلی خوب بود. آقای خامنهای چندین بار تا به حال به منزل ما آمدهاند، خیلی محبت کردهاند. از من احوالپرسی کردهاند. همینطور آقای هاشمی رفسنجانی هم چندین بار تا به حال به منزل ما آمدهاند، در اعیاد و اوقات دیگر، آقای کروبی هم آمدهاند. آقای موسوی خوئینیها هم یک بار آمدند.
خانم مصطفوی: آیا با خانوادههای مسؤلین هم رفت و آمد دارید؟
همسر امام: بله، همه خانوادههای مسؤولین به من محبت دارند. مردم هم به من محبت دارند. در اعیاد مذهبی، ایام عید، مناسبتهای مختلف، رفت و آمد داریم.
خانم مصطفوی: رفتار بچههایتان با شما چگونه است؟ سفارش امام بوده؟
همسر امام: بچهها خیلی احترام من را دارند. آقا به احمدجان که خیلی سفارش کردند، به او گفتهاند خیلی مواظب باش، من نتوانستم تلافی کنم و تو تلافی کن.
خانم مصطفوی: آقا همیشه از شما و گذشت و صبر و بردباری شما در زندگی خودشان تعریف میکردند و همیشه سفارش شما را میکردند. حتی ما شاهد بودیم که شما تا چه حدّ در مبارزات امام سهیم بودیدف ما هیچ وقت شکایتی از زندگی پرفراز و نشیب خودتان با امامف از غربت نجف، دوری بچهها و ... نشنیدیم. هیچ وقت ندیدیم با امام مخالفت کنید یا به ایشان سخت بگیرید. خود امام هم همیشه این نکته را ابراز میداشتند. از بچهها چه توقعی دارید؟
همسر امام:توقع دارم تا زنده هستم احترام مرا داشته باشند، همینطور که تا به حال داشتهاند. من از همه راضی هستم، احمدجان، دخترانم و عروسم، همه خیلی خوب هستند.